*راه*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راه*


کتاب بعد سوم آرمان نامه

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

●فرگرد راه●
______ مست وهشیار______
دیشب از میکده بگذشتم ویک مُست خمار
از رهی آمده , پرسید مرا با دلِ زار
عشق در میکده وخان وفا کُنج دل است
به کجا میروی ای صالح دائم هُشیار
ره عشق است دراین میکده در جام شراب
به کجا«ره» سپری ؟هر شب وهر شب بیدار
گفتمش: جان دلم ,بازبه میخانه بُرو
دل ما , بادل تو, هیچ نداردگفتار
تواسیر مّی وُما,مُست شب عرفانیم
مستی باده ترا بوده! مرا؟ غصه ی یار!
جمعه 26 بهمن 1368
_5فوریه ی2008_ اسلو/ نروژ
_____ فرزانه شیدا _____
هرگاه درطول زندگی درنیمه راههای رفتن,ایستاده,وسرگردان بوده ایم,ودرسوال وپرسش « چراهای » خویش سرگشته،به پیرامون خود نگریسته،اززندگی پاسخی تقاضاداشته ایم, «آن لحظه» در زندگی ما«لحظه ی رشد» مابوده است لحظه ای که,در میان دوراهه هاوحتی بیراهه ها ویا بن بستی وامانده ازادامه ی راه برجامانده ونمیدانیم که اکنون چه کنیم.وبی شک تفکری ونقشه ای وچاره راه هائی راکه دراین زمان با فکرآن دست وپنجه نرم میکنیم تاگذری ازراه بسته به آنسوی راه باز کنیم دقیقاهمان رشدرابه همراه دارد.چراکه دراین اندیشه وتفکر به هزاران راه وفکری متوسل میشویم که تاجستجو وشناخت آن چه به صورت اندیشه ای باشد چه از راه پرس وجواز دیگران چه روشهای علمی وعملی هریک بنوبه ی خود بر نچه تاکنون آموخته ایم افزوده وحتی اگرچاره راه هائی راکه بدنبالش بوده ایم د میان پاسخ های گرفته شده,جواب اصلی راه فعلی مانباشد،امابازنیز چیزی راازدست نداده ایم چراکه توسط آن مجددخودرا پرورش وآموزشی فکری وروحی داده ایم ودرراه رفتن خودچیزی تازه آموخته ایم وحتی,اگرامروز آنچه یادگرفته ایم برای مشکل فعلی ما بکار نیآید اما روزی در همین راه زندگی,درجائی دیگراز آن,استفاده خواهیم بردوبا خودفکرخواهیم کردکه کدامین روزمن این کارواین روش رایاد گرفتم وباز بیاد امروزی خواهیم افتاده که,در راهی گیر کرده دوبرای راه یابی به هرچه میشد توسل جستیم وبه هر دری زدیم وگاه حتی افسرده,ودرمانده بر جا مانده
●آیینه های صداقت ●
«دیده» , سوزنده درآتش غم
چشم آیئنه هم ،سوز غم بود
در کنار نگه,قطره ی اشک
کُاُو بخاری شد و برغم افزود
ای تو آیئنه های صداقت
رنگ غم رازچشمم,برون کن
سوزش ِسینه را,از نگاهم
کم کن و عشق او را فزون کن
من هنوز ازغباری که در آن
گُمره و سرگریبان عشقم
«راهِ دیگر » ,ندیدم بدنیا
هر کجا رفته وُ هرچه گشتم
غیر« آئین عشق و محبت»
رسم و راه دگر را ندانم
یاورم باش و گُو چاره راهی
تا که دل رابجایی رسانم
ای تو آیئنه های صداقت
در نگاهم, تودیدی غمم را
بوده ای در کنارم دراین عشق
دیده ای غصه های شبم را
شاهد عشق من بودی و من
«دفتر شاعری» را گشودم
گریه ام با تو و دفترم بود
عاشقی مست و آشفته بودم
حال خودرا ندیدم بجایی
جز که کردم نگهدر نگاهت
با دلم گفته ای صادقانه
عاشقی, بوده تنها,گناهت
گفته ای روح خودرا مَبازی
بّه ,که یابی «ره»دیگری را
ورنهاز زندگی, خوش نبینی
گر بمانی بهامید فردا
آری ای آینه ,«حق», چو گویی
میروم«راه» دیگربیابم
ازهمه عاشقی ,قلب سوزان
اشک و غم, بوده تنها جوابم
●فرزانه شیدا ●
مابهرشکل امروزرانیز گذراندیم وبه مرحله ی دومی وشاید چندمی,اززندگی خودرسیده ایم وراهی دیگروبین بست وبیراهه ای دیگرومشکلی دیگربه شکلی دیگر!درواقع من تصور میکنم,اگراینگونه نباشد زندگی آنقدرکسالت آور میشودکه بعدازرسیدن به یک پیروزی وادامه خوشحال بودن در سالیان دراز,ازاین پیروزی ,بدون اینکه تغییرورشدی درعمل وکار وزندگی خو بدهیم,آنگاه,پس ازچندی هرچه هست باری ما تبدیل به نوعی"عادت "میشودکه همین باشیم که,هستیم"و فقط بانام پیروزی وموفقیت ,حال چه بواقع پیروز بوده ایم یا نه,پس ازاین باهرآنچه هست بسازیم وهمیشه رضا باشیم,اما باز هم نمیشود مثل روزهای اول شاد وسرخوش از پیروزی بودوهمواره همان احساس روزاول راحفظ نمودچراکه همه میدانیم که,انسان یکباربیشتر زنده نیست ومیداند عمر دوباره ای باوداده نخواهدشدوهرچه دراین زمان عمربرای اوهست باید,درهیمن زمان از آن بهره بگیردوازآنچه برای خود وخدای خودلازم دارد,توشه ای بردارد, و چون بتدریج هرچیزی وقتیکه به تکرارروزمرگی برسدهرچقدرهم باعث سعادت آدمی بوده باشد پس ازطی زمانی عادی میشودوانسان به دگرباره بدنبال راه دیگری میگرددتا شور وشوق زندگی رادرخودزنده ساخته وزندگی رادرزنده بودن خویش احساس کندواندوهی راکه گاه بی دلیل,از سرکسالت روزگار به زندگی آدمی راه باز میکند یادردی راکه ازدست دادن چیزی وکسی,وغمی راکه براثر گذر روزگار در سینه ای او مجددراه,باز میکندتسکین داده,وخودرابه طریقی درراه دیگری خودراازوکسالت وروزمرگی زندگی یاازغم واندوه ومشکل تازه ازراه رسیده ی زندگانی رهائی بخشد :
● بی اعتنا ●
دیگر بخداجان به لب آمد! تو کجائی
فریادز عشقت زفراغت زجدائی
دیگرنتوان داد به دل صبر وشکیبی
ای پر زجفا تک خبری,خرده وفائی!
اخر به چه سان زاده ترا, مادرت ای یار
بی مهری وکم لطفی سرشار جفائی
یارا چه شود, حال من ِزار بپرسی
یا تک قدمی سوی من ِ خسته بیآئی؟!
ماراتوبگو!,دل بِه ِکّه بستی ,به چه بستی؟!!
از تو نرسد, برمن بیچاره نوائی
گر باتو, رَوم «راهی» ودرچاه بیافتم
حتی تو نپرسی که: فلانی تو کجائی!!
گر آنکه شناسم «توئی» وخُلق تو این است
در نزد تو پرپر چوزنم,خنده نمائی!
تابودی وبودم بدلت مهر نشد جا
پس وای بمن!رفتم وکردم چه خطائی!!!
گردشمن دیرین بکُشد زار,عجب نیست
ای بهترازاین جان,تو چرادشمن مائی؟!
مادور وبَر «عشق» نگشتیم ونگردیم
ماراتو کشیدی به چنین حال وهوائی
خودرازچه رو خوارتودر عشق نمایم؟
هرگز نشود « مهرکسی کرد,گدائی»!
ما«راه» دگررفته و« بیراهه» نرفتیم
بامهر فراوان ِدل وعشق خدائی
من هرچه بگویم تو همان آدم سردی
خاموشی وبی حرفی وبی صوت وصدائی!
فریاد زنم از ته دل گرکه به گُوشَت
سودی نبّود!کو به تو گوش شنوائی؟!
عاشق کش وخونخواروِ,جگر سوزحبیبی
شایسته نباشد بّرمااینچه سزائی!
دانم که تو هم غرق همان شوری وعشقی
این رازعیان را, نتوانی که تو پنهان بنمائی
روزی توبه حرف آئی وبا شق بگوئی:
عاشق دلم وُاز تو مرانیست جدائی
ترسم که شوددیرودگر با تو نباشم
آندم که تو با مهروفا سوی من آئی
1362/7/26 سه شنبه-ایران /تهران
● فرزانه شیدا ●
وامااینکه فردی عمری شادازاین باشد که مثلا دیروز بیکار بودوامروز کارمنداداره ای ست یا دیروززیر دست ِکارخانه داری بودوامروزصاحب کارخانه,موفقیتی ست که باروزمرگی برای خودِ شخص پس ازچندی همه چیز دوباره به شکل طبیعی خودبازمیگرددوبرای اونیزعادی میشود,حال هرچقدرهم که دیگران بگویندکه,این شخص کِه بودوچه شدوآدم موفقی ست وازهیچ به همه چیز رسید و...بهرحال شادی روزانه,وسرخوشی وسرمستی پیروزی,در تکرارعمل روزمرگی,ورفتن وانجام دادن همان کاری که تادیروز برایش بسیار زحمت کشیدیم تابه آن رسیدیم جائی بالاخره,برای ما تمام میشود ودرست اینجاست که بایدگامی دیگر«راه» دیگرراشروع کنیم وتنها کسانی از گام اول به گامهای بعدی,اقدام خواهندکردکه در نقطه ای,ازاین پیروزیهای اولیه ,دیگر خودرااشباع شده وتکمیل وارضا شده,از خواسته هانبینندوهمچنان تشنه ی این باشد که,از چشمه های متعدد زندگی سیراب شوندواز تنوع وزیبائی همه چیز درگامهای بعدی وبعدی بهره مند گردند.
● بی تفاوت ●
دل بدریا اگر کسی سِپُرد
از توان گر بُرون غَمی بُخورد
میشودیااسیر چنگ جنون
یا امیدش زاین جهان بِبُرد
من گهی باجنون گلاویزم
گه که یأسی دلِ غمین فشُرد
گه ندارد تفاوتی برمن
که چه سان روزگارمن گُذرد
...
با تعجب "نگه" َشوّد, مبهوت
چونکه امشب به,اندرون نِگَرد
بیندامشب به سان یک سنگم
«گرگ غم» سینه ام دگر نَدرَد
سردم وبی تفاوت وخونسرد
تا که بختم چه سان رقم بُخورد
امشب ازبخت خود نمیترسم
گر جهان هم مرابه غم سِپُرَد
شادی وغم,برای من هیچ است
دل یکی زین دُو را,دگر نَخَرد
روزِ شادی سینه ام بگذشت
روز غمهای سینه هم, گُذَرد
زین پس آیدبه لب که:باداباد
کی توانددلم زآن حَذرَد؟!
آنقدر دیده ام عجایب دهر
که دل,از تازه هازجا نَپَرد
چون «غم وشادی» جهان هیچ است
« هیچ »دنیا بدردمن نَخورَد
گو که رانده شوم ویامَطرُود
یاکه دنیامرازخود شِمُرَد
من گُذارم که هرچه شد,بشود
« گاودنیا» به حال خود بچَرَد
دل چو دردش زحدخود بگذشت
بی تفاوت بدین جهان نگرد
سنگ زیرین آسیابم من
دل زسائیدنم ,تکان,نَخوُرَد
چهارشنبه بهمن ماه
1362/11/5/تهران
● فرزانه شیدا ●
...و همواره فقط افرادی در خانه ی آرزوهای طلائی دیروزخودکه به سختی آنرابدست اورده اند مجدد خود رادر قفسی طلائی احساس میکنند که هرچند طلا اماجز همان «قفس » نیست وباز پروازی وبال وپر زدنی رادل وروح واندیشه,ازانسان تمنا میکندوآسمان هستی وسوسه ی دوباره پروازی میشود که حتی اگر درنیمه راه باز به طوفان وبورانی برخوردکرد با برای لحظه ای میشد گوشه ای بااین اتفاقات طبیعی زندگی ومشکلات «راه» کمی آرام گرفت کمی خستگی درکردواندیشه ها را بروی هم جمع کردوبرای پرواز دوباره,درانتظارآرامش آسمان زندگی شدوبازپرید بسوی افق آرزوهائی هائی که برانسان هرگزدرطول زندگی پایانی نداردوهرچه به آن دست یابید خصلت وخوی انسانی بازبیشتر میخواهدواین درتمامی موارد زندگی درستی وصدق خودرا ثابت کرده,است آدم ثروتمندوپولدارهمچنان بدنبال پول بیشتر تاجر همچنان بدنبال جنس بهترودرآمدبیشتر, دانشمندهمچنان بدنبال اندیشه های بهتر,کاشف بدنبال کشف بیشتر نویسنده بدنبال داستانی دیگر شاعربدبنال واژه های حقیقی ترودرک عالمی باارزش تر,و...همه ی آدمیان درهر مقام وهرمکان درطول زندگی «راه»راجستجو میکنندهریک بگونه ی خود, هریک درراهی وهریک به سوئی واین خودزندگی راشکل میدهدوجهان ودنیائی را به گردش روزانه می اندازد وبه کشف وساخت وشناخت وموفقیتوپیروزی وشکستهائی میکشاند وزندگی رنگ زندگی میگیرد حتی اگر این در ساعت گردان زندگی صدها باربروی 12 به معنای شبانه روززندگی درحرکت باشدوآنچه زندگی رانیز ازهمه ی کسالت چرخندگی مداوم ساعت وصدای مداوم تیک تاک نجات میدهد, صدای گامهای ماست بسوی جلودرراه زندگی درراه ترقی وپیشرفت وخودسازی وساختار وسازندگی وکشف دنیایی تازه تروجدیدتروشناخت دنیای بهتروآشنائی بازندگانیِ پیشرفته تروهماهنگی بادنیای امروز و جاگرفتن د جایگاه خود.درنتیجه «راه» درزندگی مایعنی همه چیز یعنی زندگی کردن,متحرک بودن,رفتن ورسیدن.کشف وشناخت وبالندگی فردی,اجتماعی وفکری اجتماعی ومعنوی .بسیارنیز دیده ایم که,از قرون پیش تابامروزآدمی چگونه تمامی راهای رسیدن به مکانهای دیگررابا زدن وباز کردن جاده ها,پل هایاساختن وسایل متعددی برای ترابری وسفرازاتومبیل وکشتی وهواپیما گرفته تاصفینه ی فضائی وحتی ساختن پلهای طولانی از کشوری به کشوردیگر برای هموارساختن راه های زمینی ازجزیره ای به دیگرکشوری چون سوئدودانمارک که چند سال بیش نیست که دانمارک وسوئد پلی مشترک رابرروی دریای عمیقی ساخته اندکه اززیر همان پل دوطبقه قطارسریع وسیروازروی آن اتومبیل میگذردوهمه ی این کارها نیزفقط بعلت این است که نیاز آدمی به,راه,به رفتن به سهولت این سفرها برای رسیدن ازمکانی به مکانی دیگروبرای ارتباط بیشارو شناخت دیگرسرزمین هاودیگرانسانها همگی نشان میدهد که انسان نیازمند ارتباطات وآشنائی بادنیای خوداست ,چراکه انسان خواستار ترقی ست علاقمند به دانش ودانستنی هاست علاقمند به دنیای پیرامون خودوطبیعت وانسانهای دیگرویاری گرفتن از دیگر کشورها ودیگر مردم برای بهزیستی بیشتروآموزشی دردنیاوکشورومحدوده ی زندگی خود.لذا"شناخت" برای آدمی یعنی زندگی واین کنجکاوی درنهاداو به ارمغان ازسوی خداوندنهاده شده است تاتوانائی آنرا داشته باشد ک در مقام "اشرف مخلوقات "قدرت یادگیری داشته باشد در محدوده ای وسیع تر از دیگر موجودات دنیا ویادبگیردوباآموخته هاوسیر وسفروسیاحت خویش دنیای خودراترقی دهدواین به هیچ وجه برهیچ انسانی ساده نیست که مجبورباشد تمامی عمراز همه کس وهمه چیزدور بماند تنها زندگی کنند"نیازارتباط" بادیگرانسانهانیز نیازطبیعی بشریست که عمری,انسان گم شده ای رادرجزایرمتروک وجنگلهای بی دروپیکر وبی انتهائی که راه رسیدن به آن وجودندارد ویاکسی حتی از چنین جای متروکی خبر نیز نداردتا به یاری شخصی کم شده برود,انسانی رادر بدترین شرایط زندگی وکمترین امکانانت راحتی,زنده نگاه میداردآنهم درتلاش هرروزه شخص برای رهائی ازین زندان تنهاوئی ودوری ها وبیشترالبته نیازاوکه دراصل نیاز به رهائی از زندان روح وجسم واندیشه ی اوست تادرارتباط با دنیای پیرامون خود هم حس تنهائی رافراموش کند هم امکان جذب شدن دردنیای دیگرانسانهاراداشته باشدوخودراترقی داده واحساس امنیت وآرامش کنداین نیاز تک تک انسانهاست.بسیار گفته اماگر به در بسته ای به دیواری رسیدیم می بایست بازگردیم وکوچه ی بغلی رابیازمائیم,اینکه «دیوار بتونی» رابا ناخن خیال شکستن داشته باشیم حماقت ووقت تلف کردن است که یک عاقل برآن وقت نمیگذاردآنهم وقتی هزاران راه دیگری در زندگی برماهست که میتوانیم هریک راامتحان کنیم بی اینکه وقت وزمانی را به نومیدبودن ودریاس بودن ونشستن وافسوس خوردن هدرداده باشیم.واگرچه یک زندانیِ ابدبرای یافتن آزادی خوداین راه رانیزانتخاب میکند که حتی شده چنین دیوارسختی راهم از سرراه برداردتا مجدد آزاد شودآنهم تنها,ازاین جهت که راه دیگری نمی یابد,اما برای خروج وگذرازاین دیوارساخته از« بتون »بالاخره چیز دیگری رابکار میگیرد چیز دیگری چون قاشق غذای خود یا با قوی ساختن خوددرهمان سلول تنهائی,بدن خویش راورزش میدهد تاتکه ای از زنجیر کلفت بسته شده برخود را بازکندوبسیار در فیلمهای حقیقی دیده ایم که به هر دری میزنند تا ازاد شوند که این "ازادی " حتی بااینکه روزی متعلق به ایشان بوده ودرخطای خود بدین زندان افتاده اند اما نیاز آزادی آدمی را بههر کاری وادار میکند آنهم زمانی که میداند دیگر هیچ راهی نمانده وشاید بایدحتی سخت ترین راه وغیر ممکن ترین راه را هم امتحان کند وآدمی چنین کاری را میکند وکرده است که بسیاری ازناممکن های دیروز,امروزه برای همگان ممکن وحتی ساده شده است, واین زنذانی مانده درمیان دویان بتونی نیز دنتیا را برای خود تمکام شده تصور نمیکندوبهر چاره راهی متوسل میشود تا خود را رها کرده وفرارکندحال یا,از لبه تیزقاشق وتکه ای از زنجیر وخلاصه هرچه قابل استفاده باشد بهره ومدد بجوید تاشاید بردیواربتونی هم پیروز شده وبرآن تسلط یافته وآنراحتی شده ذره ذره ویران کند یاگاه برزمین زیر پای خود نگریستهواگر راه رهائی ازبتون را نیافت زمین زیر پا را شروع به ندن برای نجات خود میکندتا هرطور هست سوراخی ودریچه وروزنی باندازه جسم خود بهآنسوی دیوار زندان وبرای رسیدن به آزادی پیدانماید که این نیز نماینده خواست انسان وآرزوی انسانی ونیروی عمیق درونی اوست برای حس رهائی وآزادی که درنهادآدمی به انسان داده شده است وهمواره برای داشتن آن درهر موقعیتی اززندگی تلاش میکند چراکه انسان نمیتواند خودرادر تنگناببیند وبازهم احساس رضایت وآزادی ورهائی کندو"خوی وخصلیت انسانی" پذیرای چنین چیزی نمیتواند باشد,وهیمن است که انسان راوادار میکند تلاش کندوراهی حتی شده در بیراهه یادربن بست ودیواری بدنبال زورن رهائی خود باشد تا آنرا گسترده تر کرده از آن بگذرد وحس رهائی را با تنفس درهوای آزادی خود احساس کند,وحس رهائی وآزاد بودن وبه جائی رسیدن ورهائی را با قلب وروح وتفکرخویش احساس کردن همواره, لازمه یروح وجسم بشر یوده است وانسان همیشه وهمه چیز رادر سرراه خوداز بین میبردتاازاین دیوار روحی وفکری خود نجات بیابدخواه آنچه روبروی اوست دیواری,از« بتون» باشد یادیواری ازتن یک انسانوانسانهائی که مانع اوست, یا ازکوه وسنگ وآهن .کمااینکه انسان درهمه جادر زندگی طبیعی بریک یک موانع موجوددر سر راه خود پیروز شده ونیروی خواستن ورد شدن وبه هدف رسیدن وحس زنده بودن را,داشتن باعث شده است که هیچ مانعی رابرای او باقی نگذاشته وبهرشکل به هرچه میخواهد دست یابدوپس ازآنن نیزدرزندگی راه نرفته وماندن درپشت دیواررا نخواهد پذیرفت و راهی را نرفته باقی نخواهدگذاشت درکل,انسان باهرچه بر سرراه اومانع آزادی فکروعمل وجسم اوباشد خواهد جنگیدویاراه رفته حتی اگرشده,باز میگرددوبرای غلبه بر آنچه جلوی اوقرارداشته ودارداز روزنه ای دیگروراهگاهی دیگرو چاره راهی دیگرامتحان کرده ومیکندوهمواره نیزبه جنگ ,مانع خواهد رفت وکمتر کسی ست که درمقابل مانعی که خود را اسیر آن میداند از مقاومت دست برداشته وراضی به سرنوشت خود شده واسارت رادر روح وقلب خویش بپذیردچراکه انسان خصلتِ عشق به رهائی وآزادی ورسیدن به هدف رااز خداوندخودبه ارمغان وبهودیعه گرفته است وحتی دردین اسلام نیز گفته شده است خداوندانسان تنبل رادوست نمیداردوخداوند انسانی که ظلم رانیز بپزیرد نمی بخشد ودراین دوگفتارنیز,بسیارسخنی نهفته است که خودگویای این است که خداوندمتوقع است که انسانهاوبندگان اودرتلاش زندگی باشندودرراه زندگی,هیج ستم وظلمی راکه مانع رفتنهای انسانی اوست نپذیردوبرای شکوفائی وجلای روح وروشنی اندیشه ورسیدن به رستگاری خود تمامی راههای زندگی رانیزبیآزماید.دانش همه چیز را بدوست اورد ودرمطلقگرائی زندگی نکرده وخواهان این باشد که تمامی آنچه هست را تجربه کرده وبیآموزد واز جمیع آنان خودرا رشد داده مستقل وآزادشده ورستگار شود,چراکه خداوند تمامی آنچه نیازبشر وبنده ی او بوده است دراختیاراو نهاده است ومیخواهد که انسان نیزآزادانه درتلاش زندگی درجستجوی زندگی بهترودرراه رستگاری دل وروح واندیشه گام برداردوتمامی موانع رابه هدیه ی عقلی که به انسان داده است ازسر راه خودبرداشته راه های رفتن راطی کندوهیچ چیز نیز قادرنیست درمقابل خواست خداوندکه بشر را نسانی ساخته است تابا موانع جنگیده«راه خود» راپیدا کند باز دارد.
¤ عمر دوباره از:*استاد شهریار*¤
خدا که وعده ی عمر دوباره داد مرا
طبیب وار, ازاول شماره داد مرا
اشاره ام به نجات از بلّیه کرد ولی
شکنجه ها که پس ازآن اشاره داد مرا
دچار فتنه ی دّجال کردوبیچاره
ولی به چاره گری « راه» چاره داد مرا
اسیر دشمن چون سنگ خاره ساخت ولی
به « صبر » هم دل چون سنگ خاره داد مرا
صدای ناله ی من در همه جهان پیچید
فلک شکنجه به کوس و نقاره داد مرا
غریق ساخت به دریای بیکرانه ولی
سپس فراغت بال کناره داد مرا
اجاره ی قفس خاکیم به سر نرسید
ویا خود این قفس ازنواجاره داد مرا
مگر به رفتن من استخاره راه نداد
که عجز و لابه ره استخاره داد مرا
به ناله ای که ز عماق چاه ویلم بود
خدا سزای اذان مناره داد مرا
گرفت گوشه ی داراِلانابه رااز من
سراوسر در شمس العماره داد مرا
قباندوخته بودمقواره میگفتم
خداچه زندگی بی وقواره داد مرا
دگر زمین وزمانم سیاهی شب بود
که آسمان مه ومهر وستاره داد مرا
بر آتشی که زمستان عمر می افروخت
دوباره چائی چین بهاره داد مرا
مدیر کل امان وضمان اهل زمین
مدیر دفتری این اداره داد مرا
پیاده بودم وصحراکه « شهریارا» بخت
سریز مرکب وسیر سواره داد مرا
¤ سروده ی استاد شهریار¤
نه یک صخره وکوه نه یک قدرت بزرگ نه یک فشار سهمگین هیچ چیز جز مرگ قادر باین نیست که آدمی را ازتلاش رهاشدن از زندان غموانوده وفشارهای زندگی درعالم روح وجشم دورنگاهداردواگرچه,شایدبا مرگ کسی ,دنیاوجهان موفق گرددکه انسانی راخاموش وبی تحرک کند که در قبال چنین عملی دیگران نیزاوراکه چینن کرد خاموش خواهند ساخت چراکه دنیا بر اساس قوانینی ست که درآن گرفتن جان بشری بدست بشری دیگر به حکم خداوندی نیزمحکوم است وبه حکم قانوئی هر کشوری نیز قتل یک انسان جرم وخطا وگناه انسانی محسوب میشود که درقبال آن هم از دادگاه عدل خداوندی نیزدرزمان خودپاسخی خواهدگرفت هماز دادگاه عدل بشری وهم زدادگاه عدل خداوندگار منصفی که ظلم رانمیپذیردواینکه انسانی راخاموش کنیم که به خصلت وخوی خود,پذیرای هیچ دربسته ودیواری نیست جزجنگیدن باطبیعت انسانی نمیتواندباشد که طبیعت وساختارفکری وذهنی وفکری انسان حرکت وتلاش ورهائی وآزادی راتاآخرین دم زندگی خواهان بوده,وبرای بدست آوردن آن به همه کاری دست زده,وبرای جستجوو رسیدن به آن نیزاز هیچ چیز بر خوددریغ نمیکند,نه دیدن روزهای سخت نه تحمل مشکلات نه هیچ چیزی که توان این را داشته باشدکه چون قصدکردوتصمیم گرفت بتواند مانع راه او,گردد.درنتیجه قدرت تصمیم وقدرت عمل,انسانی نیروی مأورای درک وفهم انسانیست که میتواندازغیرقابل پیش بینی ترین چیزها برای خودراه حلی برای گذربیابدوهمین خصلت است که کشف واختراع راباعث گردیده است وجود انسانهائی که «نه»رانمی پذیرندو« نمیشود »راقبول ندارندومیدانندچون «بخواهد» همه چیز «میشود» چون قصد کنند همه چیز«امکان دارد»وهیچ چیز غیرممکن نیست مگر"باورکنیم" که غیر ممکن است .
¤¤¤ « قمر»: سروده ی استادشهریار
خواجه مدهوشم کند , «سعدی» به هوش آرد مرا
عقل گو نیشم زند, تا عشق نوش آرد مرا
آه من تاشعله سرداد اشک من,سر میرود
« دیگ صبرم»,کآتش هجران بجوش آرد مرا
گه خموشم سازد وگه در خُروش ارد مرا
گه سرافرازدبه چرخم تا دهم داد سخن
گه سراندازدبه جِیبم تا خموش آرد مرا
گه سردیوانه ام, یاد جوانی میکند
تادل ازپیرانه سر,درجنب وجوش آردمرا
گوبه حرمت هم رود نامی ز« اسکندر»چه باک
کو بیادبارگاه«داریوش»آرد مرا
با صباوبال موسیقی به پروازم هنوز
وآن سرودازآسمان گوئی سروش آردمرا
در سکون نیمه شب ,مرغ حَقم ,هوحَق میزند
تاصفای عالم پشمینه پوش آردمرا
گاه با سازغزل « حافظ » به شیرازم برد
گاه با افسانه ی « نیما» , به یوش آردمرا
از « ونک» بوی شراب اَرمَنم خیزد که باز
یاد آن مستان وبانک نوش نوش آردمرا
این مُعلقهای شوق و این کبوترهای دل
ترسم آخر در خم چنگال قوش آردمرا
کاروان عمرم از« عهد قمر» گَو میکشید
« شهریارا: , تا به دوران « گوگوش» آرد مرا
سروده ی استادشهریار
آدمی در تلاش ساختن ها گاه حتی ازساختن چیزهای بیهوده نیزلذت میبرد چیزهائی که گاه تنها برای سرگرمیست یا فقط برای خنده.نمونه های اسباب بازیهائی که برای بزرگسالان است ونوعی شوخیست که مثلا ازجعبه سیگاراوسیگاری بیرون بیایدوبه شماتعارف کند وشماآنرا برداشته و وقتی که آنراآتش میزنی با حرارت آتش خودش سیگار آب بروی فندک یا کبریت شما بریزدوانکه چنین سیگاری رابه شما تعارف کرد بخنده به شمابگوید:این برای,این بود که بهت بگم سیگار خطرناکه ,ترک کن. بسیاری ازچیزهاست که درواقع درست شده یا ساخته یانوشته میشود برای شادی روح وخنده آدمی مثل کتاب ومجلات طنز وجوک وشماباخواندن آن, نه کارمهمی راانجام میدهد,نه چیزخاصی درزندگی شمااتفاق میافتدوبیشترجنبه شوخی وسرگرمی راداردوبسیارست ارای مثال مجله های« جیبی جدول وسرگرمی که,ازاینگونه مجلات حداقل اطلاعات عمومی انسان بالا میروداماانسان نیازمنداین نیست که همواره جدی باشدودنیای سخت رابیآزمایدانسان نیاز به سرگرمی وشادی وخنده,نیزداردوهمین نیازبشری ست که سازندگان انواع سرگرمی های تفریحی را مجاب میکند تاشهرک های بازی بزرگسالان وکودکان رادریک مکان جادهندوماشینهای بازی ای درست کنندکه درهر سنی هستی درمحیطی مخصوص آنمیتوانی سوارآن شده ورانندگی های بازی گونه برای سرگرمی داشته باشی ودرسن بالانیز بتوانی چرخ فلک بزرگسالان راسوار شوی این تماما بر میگردبه,اینکه,راههای زندگی هم بسوی جدیت وموفقیت وپیشرفت نیازآدمیست هم به شکل تفریحی وسرگرمی وتاروحی شاد خندان وآسوده نباشد قادرنیست درپی پیشرفت اندیشه وموقعیت خودگامی برداردپس نیاز آدمی به همه شکل درهمه ی «راههای» زندگی می بایست مورد توجه قرارگیرد که اینگونه کارهارانیزافرادخوش مشرب وشوخ وخندانی بعهده میگیرند که دردرون همیشه کودک وجودخودراحفظ میکنندوپایه های شغلی خودرا نیزدر کارساخت اسباب بازی درکارخانه ای بعنوان کارگر,مدیر وکارخانه دار یاحتی کاشف ومخترع بعهده میگیرند وچیزهانی میسازندکه,درشکلهای مختلف برای آدمی فراهم شده است وبیشترازآنکه یک پدیده یا ساخت ویا کشف چیزجدیدی باشدویادرزندگی به انسان درسهولت زندگی مردم کمکی کرده یامشکلی راحل کندفقط به فقط جهت سرگرمی ستوحتی درنوع خودگاهی اختراعی جالبی ودیدنی ست که حتی سرگرمی نگاه کردن به آن نیزخود برای آدمی لازم است وباآنکه,اینگونه چیزها یابرای تفریح یابرای خندهاست وبراستی هم هیچ کاری رابرای ماانجام نداده است جزاینکه ما لحظه ای بادیدن,آن خندیدیم یا سرگرم شده ایم.ماحتی در اشعاراستاد*شهریار نیزاین شوخ طبعی وشیرینی روح واندیشه رادرهمین بخش دیدیم,ونشان ازآدمی خوش مشرب داردکه بانگاه موشکافانه ی خودبه شیرنی درطبعی شاعرانه حرف دل بازمیگویدومنو شما راهم به خنده ولبخندی مهمان میکندوهم درد خودرابه شیوه ای شیرین بیان میدارد.امافکر کنیدانسانی آمده است وبا یک طبع خندان وشیطان وشیرین منو شمارا باساختن, وسیله ای به خنده وامیداردیاباعث سرگرمی لحظاتی از زندگی مامیشودبراستی چه این ایرادی داردکه اینکارراانجام دهدوآیامگر همواره همه چیز باید معنائی مهم داشته باشدوچرانه؟بهرحال کاری انجام شده است وتعدادزیادی بادیدن آن به خنده افتادند پس آنقدرها هم که بنظرمی آیدزحمت بیهوده ای نبوده است که,انسانی توانست منوشمای ناشناس رابرای لحظه ای مسرورکرده وبخنداند,انسانی که حتی منو شمارانمیشناسد اماروح شادوخندان او , شادی ِفکر خو رابادیگران تقسیم میکند وبا ساختن شئی برای خنده وشوخی ودرعین سادگی شیرینی لحظه ی شادی را بما میبخشد وچراا ما نبایددر زندگی خوداینگونه باشیم درکنار طبع سنگین وشخصیت منطقی واندیشمند یاعاقل ودانای خودانسانی خوش مشرب وشادباشیم که حضور وجودمان برای دیگری شادی آفرین باشد.درنهایت میتوان چنین جمع بندی کردکه انسان وآدمی براساس تمامی,آنچه تاکنون گفته شد,همواره بدنبال راهیست برای گذر,چراکه درخت نیست تاریشه برزمین کرده توان زندگی دریک جا بطور ثابت وبه شکل مداوم راداشته باشد ومی باید درتحرک زندگی خود,تلاش وحرکت مداوم داشته تاخودرازنده,احساس کندواین چیزی نیست که کسی در دنیابتواندازانسانی سلب کند بدون اینکه درمقابل این کاربا مخالفتهای آن شخص اومواجه شودکه حتی,اگرخلافکارو قاتل وجانی وخیانتکار,جنایتکارانه ی بسیارخطرناک نیز باشدکه فطرت وذات ترسناک او برهمگان نیزآشکار گشته است حتی اونیز,به زندانی رفتن ودر زندان بودن خودرانمیتواندبپذیردوهرچه نیزکرده باشدباز"حق "خودنمیداند که,اورا,اسیر دیواروزندانی کنندحتی,اگربراستی حق اوهم باشدووجودوحضورش درجامعه خطری برای همنوعان او باشد,دیگر چه برسد به یک انسانی معمولی باهزارآرزوودرخواست,اززندگی میخواهد یک زندگی آزاد وشادوموفق راداشته باشدواین را حق مسلم فردی واجتماعی خود میداند و زمانی که در« ذهن آدمی»,اسارت قابل قبول نیست,انسان تاآخرین روززندگی وهستی خوددرتلاش رهائیخواهد بودتا شادی وخوشبختی وحس رهائی وازادی خودراچه,از جنبه معنوی ومادی چه ازجنیه اندیشه وذهن بازیافته,وآرام بگیردوازاین جهت است که همه کس برای یافتن رهائی روح وجسم واندیشه خوددرهمه وقت وهمه جا«راه»راجستجو میکند «راه,رهائی دل وروح وجسم واندیشه»که نیازاول واخرآدمیست در طول زنده بودن او.
*● در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید واگر نیافتید همان در را بشکنید.ارد بزرگ
*اگر شما به مشکلات پشت کنید سختی ها هیچگاه به شما پشت نخواهند نمود بهترین راه ، مبارزه پیگیر و همیشگی با سختی هاست .ارد بزرگ
* گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه سخت کوهستان را برگزینیم.ارد بزرگ
* راه آشتی را کسی بایدبیابد که خود سبب جدایی شده است .ارد بزرگ
*آنکه برکردارخویش فرمانروایی کردودلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی گمان آموزگارآیندگان خواهد شد.ارد بزرگ
*آنکه پی به نیروی سترگ درون خودبرد،راه آزاد سازی آنرا نیزخواهد یافت.ارد بزرگ
*راهی جز نرمش و بازی باهستی نیست.ارد بزرگ
●پایان فرگردراه,به قلم: فرزانه شیدا

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

*آدمی*

سایت داستان های کوتاه : حکایتی از ناصر خسرو

تارنگار خسرو گلسرخی - پاردوکس ارد بزرگ و خسرو گلسرخی