ارد اول و سورنا

ارد اول و سورنا

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد اول )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .

پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟

گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .

پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟

سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .

پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟

سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .

پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !

سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .

پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .

اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .

بر اسب نشست .

سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .

ارد اول ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .

به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .

یاد و نام همه آنان گرامی باد



ماخذ : http://pasargadsaeed.blogsky.com/1388/03/25/post-1120/

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

*آدمی*

سایت داستان های کوتاه : حکایتی از ناصر خسرو

تارنگار خسرو گلسرخی - پاردوکس ارد بزرگ و خسرو گلسرخی